با تو یک شب بنشینیم و شرابـــــــی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبـــــــــــی بخوریم
در کنار تو بیفتیم چو گیســـــــــوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابــــــــــــی بخوریم
بوسه با وسوسه ی وصل دلارام خوش است
باده با زمزمه ی چنگ و ربابـــــــی بخوریم
سپر از سایه ی خورشید قدح کـن زان پیش
کز کماندار فلک تـــــیر شهــــــــابی بخوریم
پیش چشم تو بمیــــــرم که مست است ، بیا
تا به خوش باشی مستــان می نابی بخوریم
صله ی سایه همین جرعه ی جام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابـــــــــــی بخوریم
ادامه اشعار در ادامه مطالب حتما ببینید!
در من بپیچ وُ شکل همین گردبادها
با من برقص ،ظهر و شب و بامدادها
تنهاترین مسافر این شهر خسته ام
ناباورانه رفته ام آری زِ یادها
سیمرغ وُ بیستون وُ تب تیشه در غزل
هی شعله می کشند درونم نمادها
آه ای خدای معجزه ی شاعرانه ام
خط می زنند بی تو تنم را مدادها!
خوش کرده ام تمام دلم را به عشق تو
زخمی نزن به پیکر این اعتماد ها
لب گریه های منجمدم را نظاره کن
پس کی؟بگو نمی رسی آیا به دادها؟
باید برای آمدن تو دعا کنم
تا لحظه ی اجابت این وان یکادها
با این همه تو دوری وُ آری نمانده است
چیزی به غیر خاطره در ذهن بادها
سلام علی جان
شعر عاشقانه ات خیلی به دلم نشست محشر بود آهنگتم بهمون آرامش میده همیشه این احساس قشنگ رو داشته باش دلت خواست به منم سر بزن
سلام دوست قشنگم
چشم کمتر به غمام فکر می کنم
تو گریه های مرا هرگز ندیدی
من خنده های تو را
من گریه می کنم
زیبای من بخند...